پرسش :

تفسیر نادرستى را که از تطابق اسلام با مقتضیات زمان ارائه شده است، نقد و بررسى کنید؟


پاسخ :
بعضى افراد، مشکل اسلام و زمان را با فرمول بسیار ساده و آسانى حل کرده اند. مى گویند: دین اسلام یک دین جاودانى است و با هر عصر و زمانى قابل انطباق است. همین که مى پرسیم کیفیت این انطباق چگونه است و فرمول آن چیست، مى گویند: اگر دیدیم اوضاع زمان عوض شد، فورا آن قوانین را نسخ مى کنیم و قانون دیگرى به جاى آن وضع مى کنیم!!... مى گویند که قوانین دنیوى ادیان باید حالت نرمش و انعطاف داشته و با پیشرفت علم و دانش و توسعه تمدن هماهنگ و سازگار باشد و این قبیل نرمش ها، انعطاف ها و قابل تطبیق با اقتضاى زمان بودن، نه تنها برخلاف تعالیم عالیه اسلام نیست، بلکه مطابق روح آن است؛ چون مقتضیات زمان در تغییر است و هر زمانى قانون نوینى ایجاب مى کند و قوانین مدنى و اجتماعى اسلام، متناسب با زندگى ساده عرب جاهلیت است و غالبا عین رسوم و عادات عرب جاهلى است و با زمان حاضر تطبیق نمى کند؛ پس باید قوانین دیگرى امروز به جاى آنها وضع شود.
از این گونه اشخاص باید پرسید، اگر معنى قابلیت انطباق با زمان، قابلیت آن براى منسوخ شدن است، کدام قانون است که این نرمش و انعطاف را ندارد؟ کدام قانون است که به این معنى، قابل انطباق با زمان نیست؟ این توجیه براى نرمش و قابلیت انطباق اسلام با زمان، درست مثل این است که کسى بگوید: کتاب و کتاب خانه بهترین وسیله لذت بردن از عمر است، ولى همین که از او توضیح بخواهید، بگوید براى اینکه انسان هر وقت هوس کیف و لذت بکند، فورا کتاب ها را حراج مى کند و پول آنها را صرف بساط عیش و نوش مى کند. نویسنده مزبور مى گوید: تعلیمات اسلام بر سه قسم است: قسم اول اصول عقاید است، از قبیل توحید و نبوت و معاد و غیره؛ قسم دوم عبادات است، از قبیل: مقدمات و مقارنات نماز و روزه، وضو و طهارت و حج و غیره؛ قسم سوم قوانینى است که به زندگى مردم مربوط است. قسم اول و دوم، جزو دین است و آن چیزى که مردم باید براى همیشه براى خود حفظ کنند، همان ها هستند، ولى قسم سوم جزو دین نیست؛ زیرا دین با زندگى مردم سروکار ندارد و پیامبر هم این قوانین را به عنوان اینکه جزو دین است و مربوط به وظیفه رسالت است، نیاورده، بلکه چون اتفاقا آن حضرت زمامدار بود، به این مسائل هم پرداخت وگرنه شأن دین، فقط این است که مردم را به عبادت و نماز و روزه وادار کند. دین را با زندگى دنیایى مردم چه کار؟ من نمى توانم باور کنم یک نفر در یک کشور اسلامى زندگى کند و این اندازه از منطق اسلام بى خبر باشد.
مگر قرآن هدف انبیا و مرسلین را بیان نکرده است؟ مگر قرآن در کمال صراحت نمى گوید: «لَقَد اَرْسَلنا رُسُلَنا بِالبَیَّناتِ وَ اَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابِ وَ المیزانَ لیَقومَ النّاسُ بِالقِسطِ؛ ما همه پیامبران را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و مقیاس فرود آوردیم تا مردم به عدالت قیام کنند. قرآن عدالت اجتماعى را به عنوان یک هدف اصلى براى همه انبیا ذکر مى کند. اگر مى خواهید به قرآن عمل نکنید، چرا گناه بزرگ ترى مرتکب مى شوید و به اسلام و قرآن تهمت مى زنید. اکثر بدبختى هایى که امروز گریبان گیر بشر شده از همین جا است که اخلاق و قانون یگانه پشتوانه خود را که دین است، از دست داده اند.
ما با این نغمه که اسلام خوب است، اما به شرط اینکه محدود به مساجد و معابد باشد و به اجتماع کارى نداشته باشد، در حدود نیم قرن است که آشناییم. این نغمه از ماوراى مرزهاى کشورهاى اسلامى بلند شده و در همه کشورهاى اسلامى تبلیغ شده است. بگذارید من این جمله را به زبان ساده تر و فارسى تر تفسیر کنم تا مقصود گویندگان اصلى آن را بهتر توضیح دهم. خلاصه معنى آن این است: «اسلام تا آنجا که در برابر کمونیسم بایستد و جلو آن را بگیرد، باید بماند، ولى آنجا که با منافع غرب تماس دارد، باید برود.» مقررات عبادى اسلام از نظر مردم مغرب زمین باید باقى باشد تا در مواقع لزوم بتوان مردم را علیه کمونیسم، به عنوان یک سیستم الحادى و ضد خدا به حرکت آورد، ولى مقررات اجتماعى اسلامى که فلسفه زندگى مردم مسلمان به شمار مى رود و مسلمانان با داشتن آنها در مقابل مردم مغرب زمین احساس استقلال و شخصیت مى کنند و مانع هضم شدن آنها در هاضمه حریص مغرب زمین است، باید از میان برود. متأسفانه ابداع کنندگان این تز، کور خوانده اند. اولاً چهارده قرن است که قرآن اصل «نُؤمِنُ بِبَعضٍ وَ نَکفُرُ بِبَعضٍ» را از اعتبار انداخته است و اعلام داشته است که مقررات اسلام تفکیک ناپذیر است. ثانیا گمان مى کنم وقت آن رسیده است که مردم مسلمان، دیگر فریب این نیرنگ ها را نخورند. قوه نقادى مردم کم و بیش بیدار شده است و [به تدریج] میان مظاهر پیشرفت و ترقى که محصول شکفتن نیروى علمى و فکرى بشر است و میان مظاهر فساد و انحراف هرچند از مغرب سرچشمه گرفته باشد، فرق مى گذارند. مردم سرزمین هاى اسلامى، بیش از پیش به ارزش تعلیمات اسلامى پى برده اند و تشخیص داده اند که یگانه فلسفه مستقل زندگى آنها اسلام و مقررات اسلامى است و به هیچ قیمتى آن را از دست نخواهند داد. مردم مسلمان پى برده اند که تبلیغ علیه قوانین اسلامى، جز یک نیرنگ استعمارى نیست. ثالثا ابداع کنندگان این تز باید بدانند اسلام هنگامى قادر است در مقابل یک سیستم الحادى یا غیر الحادى مقاومت کند که به صورت یک فلسفه زندگى بر اجتماع حکومت کند و به گوشه مساجد و معابد محدود نباشد. اسلامى که او را به گوشه معابد و مساجد محصور کرده باشند، همان[گونه ]که میدان را براى افکار غربى خالى مى کند، براى افکار ضد غربى نیز خالى خواهد کرد. غرامتى که امروز، غرب در برخى کشورهاى اسلامى مى پردازد، ثمره همین اشتباه است.1
پی نوشت:
1 .نظام حقوق زن در اسلام، علامه شهید مرتضى مطهرى(ره)، صص 111 ـ 114.
www.irc.ir